*دختران آفتاب* - آرشیو 1392/9
<-Description-> 
اربعین  حسینی تسلیت . نوای دل
بهشت، پاداش دردهای عظیم توست.

چهل روز است که از آن ظهر پرآشوب می‎گذرد و از صدای چکاچک شمشیرها و شیهه اسبان بی سوار.چهل روز است آوای شیون زنان و فریاد العطش کودکان، در گوش صحرا زنگ می‎زند. صحرا هنوز مبهوت آن حادثه شوم است و زمین، زخم‎های صدچاکش را از یاد نبرده است.

هنوز بوی خون از صحرا می‎آید و خاک، بوی درد می‎دهد.

اکنون تویی و کاروان و صحرای پیش رو.

نگاه کن بانو!

اینجا کربلاست و آن فرات است که این چنین سرافکنده و شرمگین، به راه خود می‎رود. اینجا کربلاست؛ اما دیگر نه خبر از حسین است و نه از علم‎های علمدارت عباس .

 

 

اینجا تنها رد خون عزیزانت پیداست که مهربانی دستان قوم «بنی اسد»، آنان را به آغوش خاک سپرده است.

می‎بینی؟ هنوز طنین گام‎های حسینت باقی است، هنوز سایه بلند قامت عباسَت، روی خاک‎ها پیداست و هنوز آوای شیرین زبانی‎های رقیه‎ات، آن هنگام که روز زانوی پدر نشسته، به گوش می‎رسد.

بانو!

این چهل روز پر اندوه را چه کرده‎ای؟ چه کرده‎ای با این همه درد؟

با تصویر سرخ حسین در گودال قتلگاه که خواب آشفته هر شب شده است، با یاد جوانی اکبر و قاسمت که پر کشیدند و با معصومیت علی اصغرت و با رقیه، یادگار حسینت که چون گلی ناشکفته پژمرد، چه کرد، با تو؟!


منبع:http://navaydel.parsiblog.com/Posts/512/

موضوعات مرتبط: <-CategoryTitle->

برچسب‌ها: <-TagName->
[ 27 آذر 1392 ] [ 5:54 ب.ظ ] [ *نیلوفر صمدی* ]

صحبت خدا و انسان:
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.

 

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم….

 

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

 

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

 

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

 

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

 

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.

 

خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است. 

چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است.

امشب با من حرف نزده.

 

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید.

 

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.

 

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

 

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است 

ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد.

 

ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

 

خدا: او جز من کسی را ندارد…. 

شاید توبه کرد…..


منبع: http://www.majnon-e-hossein.blogfa.com

موضوعات مرتبط: <-CategoryTitle->

برچسب‌ها: <-TagName->
[ 1 آذر 1392 ] [ 12:04 ب.ظ ] [ *نیلوفر صمدی* ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

دوستان عزیزم سلام! وبلاگ *دختران آفتاب* دارای مضمون خدا و ائمه ی اطهار (ع) و نقل داستانهای زیبا است. باشد که مورد قبول ایشان و عزیزان خواننده واقع گردد. شایان ذکر است مدیریت وبلاگ تحت نظر خانم دکتر سیما یحیی آبادی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد واحد فلاورجان (واقع در استان اصفهان) و نویسندگی وبلاگ بر عهده ی نیلوفر صمدی دانشجوی دکتری فیزیولوژی گیاهی می باشد. صمیمانه خواهانیم که مارا با ارائه ی نظرات،انتقادات و پیشنهادات خود در بخش نظرات، یاری کنید. با تشکر: مدیریت